از آن زمان چیز زیادی به خاطر ندارم. یعنی تا چند سال قبلش را چرا اما بعد تر ها، 5 سال انورترش را نمیتوانم به خاطر بیاورم.

7 ساله بودم، جوراب شلواری نویی که به تازگی خریده بودم به پا داشتم و از صدای تق تق کفش هایم لذت میبردم.

بوی شیرینی، شیرینی تازه همراه با شکلات که گاهی زیر چشمی به چگونگی پختش نگاه میکردم و مزه اش را زیر زبانم تصور میکردم. صدای زنگوله هایی که به کلاه وصل میشد و هر روز در ارزوی این که بالاخره مادر برایم یکی بخرد با او به آن قسمت بازار می امدم.

چیز های دیگری هم یادم هست که شاید به لذت بخشی لمس گل های بهاری چیده شده توسط پیرزن ها نباشد

ادامه مطلب

داستان سه

داستان دو

داستان یک

داستان چهار (تکمیل شونده)

صدای ,تق ,های ,سال ,میکردم ,خاطر ,به خاطر ,که به ,در ارزوی ,ارزوی این ,این که

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

graficalborz irancarpetmag پــله پــله تا ـخــدا وبسایت فرهنگی مذهبی ابن تیهان سوالات مطالعات اجتماعی،علوم،پیام آسمانی و جواب تمرینات عربی همنشينِ عشق کارشناسي خودرو nahalestan nasimesaba jozvedarsi-55